چشم های باز پلک های بسته

#قسمت‌صد‌و‌سی‌و‌هفتم

صداش می‌لرزید. ادامه داد: «من هم بهش گفتم که من هم خیلی دوستش دارم، اما خدا رو خیلی بیشتر از اون دوست دارم. به همین دلیل دیگه حاضر نیستم به ازدواج با اون فکر کنم.»
رو کرد به من. خدا توی چشماش چشمه جاری کرده بود.
با بغض گفت: «این یعنی من به خاطر خدا به عزیزترین دوستم گفتم نه. پس، من برای خدا زندگی می‌کنم.
این همون چیزیه که تو اون روز به ویدد گفتی؛ نه!؟

حس خوب یعنی خدا نگاهت می‌کند🌿🌹
امیدوارم تجربش کنید...
گذشتن از عزیز‌ترین چیز‌ها برای خدا سخته!!! اما شیرینه🙂🌹

✍🏻ا.م

#کتابخوانی
#زندگی_مثبت_کتاب_خوانی
#چشم‌های‌باز_پلک‌های‌بسته

#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، آپارات، هورسا، پاتوق، ویسگون، باهم، نزدیکا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر با 👈👇👈👇👈👇

🆔 @basaerehoseiniyeh
دیدگاه ها (۰)

چشم‌های باز پلک‌های بسته

زندگی به سبک سنتی چینی 👌🏻ببینید چجوری با گیاه بامبو صندلی می...

۱۲فروردین

#قسمت‌صد‌و‌سی‌و‌ششمچند شب پیش با نامزدم تلفنی صحبت کردم ... ...

ویو جیمین وقتی اومدم پایین دیدم همه دور هم جمع شدن جیمین : چ...

You must love me... P1

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط